15 داستان کوتاه چند خطی
15 داستان کوتاه چند خطی
ساکن ساختمانی آپارتمانی و چند طبقه ام و همسایه دیوار به دیوار من، مجری یکی از شبکه های تلویزیونی است..
بدایه نویسی های شین براری {}{}کانون نویسندگان پارسی{}{} ۲۰۱۹...اکتبر
درگیر افکارم بودم به آینده فکر میکردم به آرزوها به رویاها به تخیلات به مشکلات به خوشی ها .... در همین افکار روز و شب گذشت و...
کمی فکر کردم کمی به زمین خیره موندم و اسیر سیر پیوستگی افکارم شدم . به خودم برگشتم و تلفن رو برداشتم و به یاسمینا زنگ زدم ..
روز ها یکی چس از دیگری گذشت و خب طبق معمول آینده دیر یا زود به لحظاتمان خواهد رسید و تبدیل به زمان حال خواهد شد اینبار نیز ۹ ماه گذشت و....
معرفی رمان و خلاصه ای از موضوع رمان را اینجا بخوانید . این رمان در هفت فصل نوشته شده است
اول مردادماه سال هزارو سیصد و قو... /نامه ای پیدا میشود ، دخترک در عالم دنیایی کودکانه میپندارد که آن نامه چیز مهمی ست که در زیر کاناپه پنهانش کرده اند ، پس آنرا نگه میدارد ، مدتی بعد....دختربچه ی هفت ساله برای اولین بار بکمک پدرش
به تصویر خودم در انعکاس این آیینه ی رنگو رو رفته و جیوه پریده نگاهی کردم
بی اختیار زول زده بودم به داشبورد ماشین نگاهی چرخوندم و خیره موندم به درب خونه از خودم پرسیدم که اینجا چه میکنم؟ ..پوفی کردم و زیر لب گفتم:
باغ به شکل معناداری سوت و کور بنظر میرسید ولی خب سکوتی که شکننده بود
راوی شبنم ؛ جای خالی سیاوش رو چیزی باید پر میکرد و خب چه چیزی بهتر از تفریح همیشگی یعنی نقاشی...
صداشون رو کمو بیش میشنوم ولی واضح نیست ، یکهو لیوان از دستی کسی افتاد و حواسم صد لحظه شد ...
نگارنده شین براری _ گوشه ی اتاق مشترکم با خواهرم کز کرده بودم.پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم و دستامو محکم دورش حلقه کرده بودم.
صدای ناله های بی جون مامانم به روح و تن خسته ام چنگ میکشید.
دخترک محو مانند و غبار شکل پیش آمد از سینه ی سیاه و جلاخورده ی آسمان ماه مهر، سریع دریافتم که باز اسیر رویای صادقه ای جدید شده ام . دخترک با ان چشمان درشت و نافضش بی شباهت به دخترک کبریت فروش نیست. از طرفی هم شبیه دوستی قدیمی بنام آیلین است . در همین افکار بودم که نمیدانم چگونه او صدای ذهنم را شنید و گفت ؛ چه جالب اقای نویسنده ، آخه اسم من برعکسشه.
من گیج شدم ، چه حرف بی سر و تهی زد
دخترک اخم کرد و گویی هرچه حتی در دلم نجوا میکنم را او میشنود ، زیرا اینبار قیافه ای حق به جانب گرفت و گفت ؛ هیچم بی سر و ته نبود حرفم . تو گفتی من شبیه دوست دوران قدیمی ات هستم که اسمش آیلین بود خب منم گفتم اسم منم دقیقا برعکسشه . یعنی نیلیا . خب اگه آیلین رو برگردونی چی میشه ؟
کمی فکر کردم و با کمی دستپاچگی و کاملا در خیال و تصوری اشتباه ، پاسخ دادم و گفتم ؛ والا خودمم بهش فکر کردم که اگه آیلین برگرده خوبه اما خب اخه اون ازدواج کرده و الان بچه داره اسم بچه اش هم دنیزه . خیلی ماهه. والا منم از قصد کلی اذیتش کردم تا ازم متنفر بشه و بچسبه خونه زندگیش رو....
دخکرک نوجوان خندید و گفت ؛ اونو نگفتم که، خخخخ تو هم کم خنگ نیستیاااا... منظورم این بود که اگه اسم نیلیا رو برگردونی تبدیل میشه به آیلین و بلعکس . .
حسابی خیت بالا آوردم ولی از سر حفظ آبرو لبخندی زدم و سرم را خاراندم و کمی به دور و برم نگاه کردم ، حسابی ضایع شدم ...
نیلیا گفت : نه ایراد نداره ، ضایع نشدی . من صدای نجوای خاموش روح درونت رو میشنوم نویسنده جان . پس کمتر با خودت حرف بزن . و کمی گوش کن .
نویسنده توی رویای عجیبی میدونی چی دیدم؟ دیدم که دارم با تقدیر منچ بازی میکنم ولی تاس عجیبی دارم ، عددهاش زیادن . بعد خودمو توی آسمون دیدم و تقدیر دو تا تاس انداخت و تاسش افتاد روی تقویم و سال ۱۴ اومد با دوتا صفر . بعدش توی شهر دود گرفته با برج شلوار دمپاگشاد سفید که واسه میلاده و سمت محله های بالا بالاش که آبادی داره سعادتش ، (سعادت آباد) توی یه خانه ی شیک و پیک و قشنگ ، بحث و دعوا مشاجره تموم شد ، روز اول سال رسید و جام و پیمانه ی عمر یکی ته کشید . توی دفتر نقاشی های دخترش یه چیزایی نوشت واسه آینده . بعد هم که افسردگی اومده با راننده ، هیچ گوشت با منه؟ نویسنده جان میشناسی کی را دارم میگم؟
من که گیج شده ام دهانم کمی باز مانده و میگویم : بخدا اگر یک کلمه اش رو فهمیده باشم نیلیا جان .
چقدر خنگی نویسنده ، اون خاله بود که میگفت حجاب کنید، حجاب حجاب شرم و حیا نجات نجات ، ولی بعد خودش رفته بود اون ور دیار و اونور آب و با صدای شاد خواننده سریع افتاد وسط و رقصید و یکی فیلمی گرفت ازش و بعد با اون قر کمر و حرکات موزون داغ شد و بالا گرفت موضوع و اون رو اخراج کردن از جعبه ی جادو . اون رو میگم .
نمیفهمم چی میگی نیلیا
ببین همونی که عمو فرزاد رو بیچاره کرد و کلی سکه طلا گرفت و عمو حسنی رفت خونه ی مادرش زندگی کرد بعد از طلاق خاله . شناختی؟ (احتمالا منظور فرزاد حسنی است همسر سابقش آزاده نامداری محترم مجری صدا و سیما پس از پخش کلیپ رقص وی در خارج از کشور بدون حجاب مورد اعتراض قرار گرفت و از کار بیکار شده است )
بعدش من تاس انداختم و افتاد آغاز سال چهار تا ده با دو تا صفر صفر
منظورت یک سال دیگه ست ؟ چون چیزی که میگی سال هزار و چهارصد نیلیا
من نمیدونم ، همونی که خودت میگی درسته ، بعد گوش کن ، می دونی چی شد؟ خاله کلی قرص خورد و روی مبل خوابید بیدار نشد آزاد شد از زندون جسم و پرواز کرد سوی برکه ی نور .
نیلیا جان این حرفا چیه میزنی اخه دخترجون . تو منظورت همسر سابق مجری تلویزیون فرزاد حسنی هست . که البته خود این خانم محترم هم مجری هستن ، یعنی راستش مجری بودن . و بخاطر یکسری موارد و حرکات موزون در خارج از کشور و کم حجابی ، در یک محفل خصوصی در ملا عام (چه تناقضی) از کار بیکار شدن . اژاده نامداری اسمشه نیلبا جون .
خب نیلیا اگر چنین پیشگویی زشت و بد یومنی رو بخوام بنویسم که خیلی زشت و توهین آمیز میشه . به هیچ وجه عاقلانه نیست ، الهی ۱۲۰ سال برقرار باشه خانم نامداری . حالا اخه اینم خواب بود که دیدی !... این که برام اوردی و داری میگی کابوس بود اسمش . من که بهت نگفتم بری برام خبرای نگبت بیاری از آینده نیلیا جان . بهت گفتم چون برخلاف من اسیر در بند مکان و زمان نیستی و پیوند تو با کالبد و جسم زمینی ات گسسته شده پس لطفا از اینده بگو تا بنویسم ، ولی تو هربار خبر مرگ یک نفر رو میاری . اینجور چیزا رو نمیشه نوشت و صد در صد اشتباه میکنی . محال ممکنه . مگه میشه اوایل عید که همه خوشحالن و شادن خانم نامداری تنها و افسرده باشه و حتی به مرز خودکشی برسه ... اگر هم امکان داشته باشه مطمینم که شوهر جدیدشون ایشون رو میبره و نجات میده . اخه یه چیزی گفتی نیلیا که اصلا باورکردنی نیست ، هنوز 10 الی 11 ماه باقیه به عید . بعدشم خونه ی خانم نامداری که اصلا سعادت آباده . ولی تو گفتی توی آبادیه .
نیلیا ؛ نخیرم ، گفتم که توی آبادی که سعادت داره . توی شهر دود گرفته که میلادشون برج داره . و آزادی شون شلوار دمپا گشاد تن داره ولی فقط از کمر به پایین هست و اصلا نیم تنه دوم نداره . بعدشم بقیه خوابم تاس افتاد به وسط تابستون همون سال چهارده و صفر صفر سر خط قرینه اش بود که از سرزمین افغان ها وحشت میبارید ، ادم خارجکی ها فرار برقرار ، از تیاره فلزی افغان ها میباریدن سمت جاذبه زمین . از آسمون انسانیت افتاد و مرد . بعد اشرف با اسمش غریب شد و شرافت رو زیر پاش گذاشت و پول ها رو در چمدون و رفرار . بعدشم تقدیر توی بازیش با من تاس انداخت اونم افتاد خط قرینه ی تابستون ولی توی این تقویمی که الان زیر پامون هست و یک سه نه و نه هست . بعد یک خونه توی منچ از قرینه تابستون جلو رفت که صدای انفجار از سمت لبنون (لبنان شاید) اومد و انباری ترکید توی بندر . هموی که بالاش توی نقشه جغد آفیا (جغرافیا) دریای سیاوش داره ، (شاید دریای سیاه) و بندری که واسه عروسه . همونی که مهدی ترانه میخونه و موج میزنه . فهمیدی چی میگم نویسنده ؟
بخدا اگر فهمیده باشم شما فر ...
وای چقدر خنگی مواظب باش که عزیزات کم نشن ، اخه یه چیزم هس که نمیخام بگم . همونی که ادما رو بی نفس میکنه ، هگونی که خطر
اپیزود اول و دوم نذر اشتباه کامل | وبلاگ تهران ناول مرجع وبلاگ تهرلن ناول
نظرات
سرم کمی گیج شد و چشمام تار دید احساس کردم توی خواب این لحظات رو دیدم