
- به نظرم باید یه حرفایی گفته بشه
- به نظرم باید یه حرفایی گفته بشه
رها به فکر فرو رفت ، و نگاهش خیره به نقطه ای نامعلوم ماند و به فکر فرو رفت ،
- یهو به سرعت نور تمام افکارم شروع به کنکاش و اندیشیدن کرد
بی اختیار زول زده بودم به داشبورد ماشین نگاهی چرخوندم و خیره موندم به درب خونه از خودم پرسیدم که اینجا چه میکنم؟ ..پوفی کردم و زیر لب گفتم:
راوی شبنم ؛ جای خالی سیاوش رو چیزی باید پر میکرد و خب چه چیزی بهتر از تفریح همیشگی یعنی نقاشی...
صداشون رو کمو بیش میشنوم ولی واضح نیست ، یکهو لیوان از دستی کسی افتاد و حواسم صد لحظه شد ...
نگارنده شین براری _ گوشه ی اتاق مشترکم با خواهرم کز کرده بودم.پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم و دستامو محکم دورش حلقه کرده بودم.
صدای ناله های بی جون مامانم به روح و تن خسته ام چنگ میکشید.