
از خانه خارج شدم و بیست قدم جلوتر وارد سبزه میدان شدم ، ....
از خانه خارج شدم و بیست قدم جلوتر وارد سبزه میدان شدم ، ....
خب این روزها هر مشکلی با پول حل میشه
- به نظرم باید یه حرفایی گفته بشه
- یهو به سرعت نور تمام افکارم شروع به کنکاش و اندیشیدن کرد
سرم درد میکنه و چشمام سیاهی میره و گیج میشم ، انگار تمام این لحظات رو در خواب دیدم ، اصلا من کجا هستم ؟... چرا همه جا مبهم و تار هست حتی زمین تاریک تر از قیر شده و نمیدونم که قدم بعدی ام رو کجا دارم میزارم ...
بی اختیار زول زده بودم به داشبورد ماشین نگاهی چرخوندم و خیره موندم به درب خونه از خودم پرسیدم که اینجا چه میکنم؟ ..پوفی کردم و زیر لب گفتم:
نگارنده شین براری _ گوشه ی اتاق مشترکم با خواهرم کز کرده بودم.پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم و دستامو محکم دورش حلقه کرده بودم.
صدای ناله های بی جون مامانم به روح و تن خسته ام چنگ میکشید.