رمان عاشقانه

داستان های خلاق

رمان عاشقانه

داستان های خلاق

رمان عاشقانه

رمان های مجازی و اندروید

آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

انتقاد به اهل قلم

20580 بازدید
نگارنده مزدک صالحی
مدیریت همبودگاه حسام زاهدی
نویسندگان برتر بهناز بدرزاده ۷۰ داستان خلاق
شهروز براری ۶۴ داستان خلاق
ستاره معاف ۱۲ داستان خلاق
گلاره جباری ۱۰ داستان خلاق

یک متن و کمی حرف حساب ، دو عدد گلایه، صد گرم انتقاد ، دو راه حل ، سه طعم آزار دهنده
این نوشته بدون اصلاح و ویرایش، در همین لحظه (از فرط عصبانیت یا غم و البته احساس سرخوردگی) به ذهنم رسیده است. اگر چه مثل بلخی دور ستون نچرخیدم و سر جایم نشستم و نوشتم، نه به عواقب آن فکر می‌کنم نه به احتمالاتِ پیشِ رو.

در ساختار کلی آن دو مقدمه و یک نتیجه وجود دارد و البته یک مقدمه‌ی سومی هم به آن دو مقدمه اضافه می‌کنم که بیشتر نقش تحکیم و تعمیق مقدمه‌های اول و دوم را دارد و خودش نتیجه‌ی خاصی نمی‌دهد:



مقدمه‌ی اول:

هفته‌ی پیش یا همین حدود، رشته‌ی نمایش از دانشگاه سوره‌ی دختران حذف شد.

یکی از متفکران و اساتید دانشگاه در صفحات شخصی‌اش نوشت: "پای‌تان را از روی خرخره‌ی ما بردارید."



منظورش از پا، پای حکومت، رژیم، دولت یا مسئولان سیاسی یا دینی یا همچین چیزی باید بوده باشد؛

منظورش از خرخره‌ی ما، خرخره‌ی مردمی‌ست که مشکلات اقتصادی کمر‌شان را شکسته، اوضاع ناآرام سیاسی نگران‌شان کرده، همسایه‌‌ی شرقی که دائم منفجر می‌شود می‌ترساندشان و همسایه‌های غربی اعصاب‌شان را به هم‌ریخته؛ در درون خودشان با عقاید متنقاض مذهبی در مورد محرم و عاشورا و حجاب و... مواجهند و فساد خون‌شان را به جوش آورده است و کرونا خانه‌نشین‌شان کرده است.

پس منظور این متفکر از جمله‌ی: "پای‌تان را از روی خرخره‌ی ما بردارید" این است که دولت محترم یا حکومت محترم یا رژیم محترم، ما که با این همه بدبختی داریم زندگی می‌کنیم دیگر چرا رشته‌ی نمایش را حذف کردید و گلوی ما را بیشتر فشار می‌دهید.

یا ساده‌تر اینگه چرا انگولک‌مان می‌کنید؟



مقدمه‌ی دوم:

اگر نگاهی به مجله‌ی سان بیاندازید با این اسامی رو به رو می‌شوید:

پ. سلیمانی؛ آ. ص. بیگی؛ م.ی. خرم؛ بهار کاتو...؛ سینا د؛ احمد اب...؛

مهدی آز...؛ امیر ن....؛ نرگس مس...؛ حسین سنا...؛ عال... عط... نسی...مرع...



حالا اگر مجله‌ی ناداستان را ببینید تعجب می‌کنید از اینکه با این اسامی مواجه می‌شوید:

امیر ن....؛ نرگس مس...؛ سینا د؛ آ. ص. بیگی؛ پ. سلیمانی؛ حسین سنا...؛

مهدی آز...؛ م.ی. خرم؛ بهار کاتو...؛ احمد اب...؛ عال... عط... نسی...مرع...



و عجیب‌تر اینکه اگر همشهری داستان را باز کنید با این اسامی مواجه می‌شوید:

بهار کاتو...؛ امیر ن....؛ سینا د؛ پ. سلیمانی؛ حسین سنا...؛ م.ی. خرم؛

مهدی آز...؛ نرگس مس...؛ احمد اب...؛ عال... عط... نسی...مرع...



به این اسامی، جسته گریخته می‌توانید محمد طلو...، سهند اب... و احسان عبد... را هم اضافه و کم کنید اما به هر حال ترکیب‌تان به هم نخواهد خورد.

حال فرض کنیم که شما کتابی نوشته‌اید و برای انتشارات مختلف کشور (مختلف را به‌عنوان تمسخر گفتم وگرنه انتشاراتی وجود ندارد؛ مجموعاً شش نشر دارید که زنده‌اند و کار می‌کنند و از این‌ها سه‌تای‌شان داستان ایرانی چاپ نمی‌کنند) بفرستید.

در بهترین نشرها که طبیعتاً می‌خواهید شانس‌تان را امتحان کنید به این نام‌ها برخواهید خورد:

امیر ن....؛ سینا د؛ حسین سنا...؛ م.ی. خرم؛ مهدی آز...؛

نرگس مس...؛ احمد اب...؛



مواجهه‌ی من با این اسامی بیشتر از آنکه گریه باشد، خنده است. من مرحله‌ی گریه را گذرانده‌ام.



نتیجه‌گیری اول:

پیش از آنکه دولت یا حکومت یا مسئولین بخواهند با وزارت فرهنگ و ارشاد پا روی خرخره‌ی ما بگذارند، خودِ هنرمندان و نویسندگان این مملکت پای روی خرخره‌ی دیگر نویسندگان و هنرمندان می‌گذارند.

حلقه‌ی صاحبان تریبون در انتشارات و مجلاتِ این مملکت آنقدر تنگ است که شما نمی‌توانید واردش شوید؛ چه "در جست و جوی زمان از دست رفته‌ی 2" را نوشته باشید چه یک "جنایت و مکافات تازه" خلق کرده باشید؛ آقایان، خانم‌ها، خیال‌تان راحت، راه‌تان نمی‌دهند.

آقای متفکر عزیز که آن جمله‌ی زیبا و دردناک را گفتید؛ باید بگویم: "خانه از پای‌بست ویران است." خرخره‌ی ما نه دست دولت و حکومت، بلکه پیش از آن به دست خودمان افتاده است و مثل نهنگ‌ها خودکشی می‌کنیم. حتی هنرمندان و نویسندگان صاحب تریبون نمی‌گذارند اثر بسیاری از با استعدادترین آدم‌ها به قیچی ارشاد برسد؛ چون خودتان پیش از ارشاد آن‌ها را قیچی می‌کنید. هم مو و پرِ پرواز و هم دُم‌شان را.



یک نمونه‌ی تاریخی:

سال‌های دهه‌ی 40 خورشیدی، اوج و فراز داستان‌نویسی در ایران است. نوشته‌های غلامحسین ساعدی، جلال آل احمد، بزرگ علوی، ابراهیم گلستان، صادق هدایت و احمد شاملو و بسیاری دیگر در آن سال‌ها غوغا می‌کرد و الحق چند‌تایی‌شان داستان‌های خوبی دارند اما عجیب نیست که از حلقه‌ی این آدم‌ها یک نفر به ادبیات این مملکت اضافه نشده است؟

هیچ کس به حلقه‌ی آن‌ها راه نداشته است؟ عجیب نیست که هیچ شاگردی نپرورانده‌اند؟

به بهترین آثار فارسی که نگاه کنید بسیاری از کتاب‌ها را می‌بینید که نه به واسطه‌ی نام نویسنده بلکه به‌طور کاملاً تصادفی، اتفاقی و حدوثی شناخته شده‌اند. شب هول، شب یک شب دو و ... از این نمونه‌اند. نویسنده‌های‌شان کجا هستند؟ کجا رفتند؟ چه شدند؟ بقیه‌ی آثارشان کو؟

نه‌خیر؛ تاکید می‌کنم... خانه از پای بست ویران است یا بهتر است بگویم خانه از پای‌بست ویران بود.





مقدمه‌ی سوم:

از زمستان 97 تا بهار 1400 درگیر نوشتن رمانم بودم؛ اگر نگویم بی‌نظیر است لااقل کم‌نظیر است. بدون شک نمونه‌اش لااقل در ادبیات ایران نیست. حاصل هرروز به طور میانگین دوازده ساعت کتاب خواندن و کم‌تر نوشتن است.

کتاب را به نشر برج ارائه دادم؛ گفتند: این کتاب از لحاظ داستان‌گویی بی‌نظیر است و حقیقتاً خواننده را شگفت‌زده می‌کند اما ما مطمئن نیستیم از پس فروش آن برآییم."

می‌خواستم بگویم بروید بقالی بزنید. کار نشر چیست؟ اینکه کتاب را بفروشد پس اگر مطمئن نیستید بتوانید بفروشید احتمالاً شغل‌تان را اشتباه انتخاب کرده‌اید. نگفتم.

برای نشر ثالث فرستادم؛ حتی زورشان آمد بگویند نه... حتی زورشان آدم بگویند کتاب را دریافت کرده‌اند.

برای دو نشر دیگر هم فرستادم؛ پس از تعریف و تمجید و حلوا حلوا کردن، گفتند این کتاب نمی‌تواند در ایران بفروشد.



(حوصله‌ام از چُس ناله سر رفت و عصبانیت در همین لحظه غلبه کرد؛ پس سر و ته این نوشته را هم می‌آورم)



بنابراین:

بعد از اینکه دو نشر دیگر هم جواب "نه" قطعی خود را تا سه هفته‌ی دیگر به من اعلام کنند؛ کتاب را در همین شبکه‌ی همبودگاه به شکل PDF قرار می‌دهم تا به قیمت 500 تومان، معادل 5000 ریال (که البته برای مستحقین و کسانی که به هر دلیل تمکن مالی این 500 تومان را ندارند کاملاً رایگان خواهد بود) هرکس خواست بخواند و هر کس خواند سه صلوات بفرستد دو تا برای همه‌ی نویسندگانی که در ایران بودند و کسی جدی‌شان نگرفت حال آنکه از همه جدی‌تر بودند و دیگری برای روح هر آدم و جوانِ بااستعدادی که در این کشور پَرپَر می‌شود

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی