رمان احساسی ۳

 

راوی شبنم ؛  جای خالی سیاوش رو چیزی باید پر میکرد و خب چه چیزی بهتر از تفریح همیشگی یعنی نقاشی... 

رمان احساسی ۲

صداشون رو کمو بیش میشنوم  ولی واضح نیست  ، یکهو لیوان از دستی کسی افتاد و حواسم  صد لحظه شد ...

رمان احساسی ۱

 

نگارنده شین براری  _ گوشه ی اتاق مشترکم با خواهرم کز کرده بودم.پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم و دستامو محکم دورش حلقه کرده بودم.
صدای ناله های بی جون مامانم به روح و تن خسته ام چنگ میکشید.

لینک و پیوند به وبلاگ های رمان و pdf رمان و کلیپ آموزش نویسندگی

رمان احساسی ۶

 

 سرم کمی گیج شد و چشمام تار دید   احساس کردم توی خواب این لحظات رو دیدم 

مطلب